یک بارنوشتم که چرا برای اصغرفرهادی هورا نمی کشم، چرا از امثال آنان که آگاهانه به دریوزگی دربرابر غرب می افتندبیزارم چرا عبادی را کافر می دانم، چرا عریانی هرزه گان را وقعی نمی نهم که شایسته این بی توجهی هم نیستند،ولی انگارباید همیشه این چراها را فریاد کشید. اکنون می خواهم شاهدی از غیب بیاورم پس بخوان:
دکتر شریعتی می گفت:
یکی از خانمهای همکار من که تحصیلکرده آمریکا است می گفت : « از آمریکا که آمدم به اروپا خانمهای اروپایی را شیک تر از آمریکایی دیدم و بعد از اروپا که آمدم تهران خانمهای تهرانی را شیکتر از خانمهای اروپایی دیدم و بعد به آن شهرستان خودم ( یکی از شهرستانها که نمی خواهم اسمش را بگویم ؛ هر شهرستانی را بگوئید درست است!) که آمدم اقلیت متجدد خانمهای آن شهرستان را از تهرانیها شیکتر دیدم.»
من گفتم : « اگر ادامه می دادید و به شهرستانهای کوچکتر و حتی دهات می رفتید آنهائی را که چند صباحی به تهران برای کلفتی و آشپزی آمده اند باز متجددتر از آمریکائیها می دیدید ». این یک قانون کلی است ؛چرا؟ یک دیالکتیک روحی است : وقتیکه کسی عقده حقارت نسبت به دیگری دارد عکس العملی که در او بوجود می آید جبران این عقده است و رساندن خودش است به او برای اینکار ناچار آنقدر افراط می کند تا کوچکترین وسوسه عقب ماندن از او در روحش دیگر وجود نداشته باشد و این تنها با افراط است کهمی تواند مطمئن باشد که در سطح او قرار گرفته است . این عقده عقب ماندگی ناچار افراط ایجاد می کند ؛ افراط در جلو افتادگی و پیشرفت در خودنمائی ! .